آقای مستور - لعنت الله علیه! - توی مراسم تولد سلینجر!!! در مورد آقا سلینجر گفت "من دنبال نویسنده ای بودم که اثرش رو دوست نداشته باشم، همه آثارش رو، هر چی نوشته رو دوست داشته باشم". اگه از شما بپرسن که "هولدن چه نویسنده ای رو اینجوری دوست داره؟" جوابتون بدون شک "سلینجر" خواهد بود. جوابی که هم درسته و هم نه!

من توی وبلاگم از سلینجر زیاد حرف زدم.اما به نویسنده دیگه ای که عمیقاً دوستش داشتم - در یک شرایط نابرابر - هیچ اشاره ای نکردم. نویسنده ای که اون اوایل همپای سلینجر دوستش داشتم، کتابش رو همپای ناطور دشت و شخصیتش رو اندازه هولدن تحسین میکردم.

کورت وونه گات جونیور، عمو سیبیلو، نویسنده ی جذاب دوست داشتنی، آدمی با جهان بینی خاص، آتئیست خدادوست لعنتی! نویسنده ایه که مثل جروم دیوید سلینجر، هرچی ازش خوندم رو دوست دارم، که تک تک کلماتش، جوری که استفاده شون کرده و هرچیزی که خلق کرده رو میپسندم.

اما نمیدونم دست تقدیره، یا تنبلی من، یا مظلومیت عمو سیبیلو، هرچی که هست، من هرچقدر از سلینجر حرف زدم، از وونه گات حرف نزدم. این پست رو هم بدهکار داداش گلم وونه گات هستم!

اخیراً که "افسونگران تایتان" رو خوندم دوباره یادم افتاد من چقدر وونه گات رو دوست دارم، دوباره یادم افتاد چه لذت های ادبی بی نظیری از خوندنش بردم. و دوباره همه انس و الفت و علاقه ام به این سیبیلوی سیگاری زنده شد!

کم پیش اومده من کتابی رو یک نفس بخونم، ناطور دشت رو میتونم مثال بزنم که از همون خط اول تم داد، یا اخیراً "مفید در برابر باد شمالی" رو چون خیلی سبک بود یه نفس خوندم. اما فقط یک کتاب بوده که دو بار یک نفس خوندمش، سلاخ خانه شماره پنج شاهکار بی بدیل وونه گات!

بار اول پشت کنکوری بودم، رفتم فرهنگسرای پایین خیابون خوش که درس بخونم، پای سیستمشون ایستادم و جستجو کردم "سلاخ خانه". بعد کتاب رو گرفتم، کتاب عربی رو بستم و نشستم به خوندن. چند ساعت بعد کتاب رو پس دادم، تمومش کرده بودم! بار دوم ترم دوم کارشناسی بودم، سال 87، سلاخ خانه ای که خریده بودم رو داده بودم علی بخونه و دو سه روز پیش از ماجرا ازش پس گرفته بودم، داشتم درس میخوندم، فرداش علم النفس امتحان داشتم. کتاب رو برداشتم که ببینم تمیز نگهش داشته یا نه، تمیز بود، دو خط خوندم، دوباره دو خط، دو صفحه، ده صفحه و بعد . کتاب تموم شده بود! جای علم النفس، سلاخ خانه شماره پنج خونده بودم! اون درس رو شدم 12.25 ولی به شدت میرزید!

بله عمو سیبیلو، میدونم ازت کم حرف زدم، خودتم میدونی که . بله! رسم روزگار چنین است! اما گمانم در آن بالا کسی است که به شما لطف دارد.

نامه ای در یک وبلاگ بسته

عمو سیبیلو سیگار پال مال میکشید!

خاطره‌نگاری‌های یک مهارت‌آموز: قسمت سوم

رو ,سلینجر ,کتاب ,ای ,دوست ,نویسنده ,وونه گات ,سلاخ خانه ,رو دوست ,نویسنده ای ,بعد کتاب

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

A.T.I گزینه ارشد گوش موسیقی نمایندگی لپ تاپ اچ پی در کرج کابینت آشپزخانه کلاسیک نمونه سوالات برق ساختمان درجه 2 فنی و حرفه ای زندگی من و تو غرغرهای من فروش اینترنتی سنگ|تضمینی مشاور و وکیل مالیاتی